خانه جدید!

خانه جدید

lesaratt.blog.ir

این وبلاگ با تمام مطالب و نظرات به آدرس بالا منتقل شد!

یا صاحب


خانه نو!

فرق است بین فرار و هجرت! رسول خدا هجرت کرد! هجرت برای اصلاح است! آن چه که در فرار نیست!

اصلاح قیام دارد و قعود!

حسن علیه السلام برای اصلاح قعود کرد! باید می کرد! اما حسین علیه السلام باید برای اصلاح قیام می کرد!

صلح حسنی کم از قیام حسینی ندارد که! تازه سخت تر هم هست! خار در گلو را میفهمی که!

سخت است!

این که من وبلاگم رو تغییر دادم، نه ربطی به قیام و قعود! اما اصلاح چرا!

5 سالی گذشته از اولین مطلب! شب قدر بود گمان کنم! یادش بخیر!

گاهی برای زنده کردن خاطرات سری به آرشیو می زنم، نظرات را می خوانم!

خلاصه این که ما از این وبلاگ هجرت کردیم به اینجــــا!

آرشیو هم منتقل شده البته، با تمام خاطرات و نظرها!

البته این هجرت به معنای اعتراض نیست، اما امیدوارم رنگ اصلاح داشته باشد!

متروکه ها را دوست دارم، این جا هم چند صباحی دیگر متروکه ای می شود برای متروکه نشین ها!

حرفم تمام :خوش ندارم در آن امنی باشم که مهدی فاطمه نیست!

یا حق

خانه جدید

lesaratt.blog.ir



کجایی!

با این که میدانم بازهم دروغ می گویم! اما برای آرزوهای شب آرزو ها بیا!

چقدر دلم هوایتان را کرده امروز! همین امروز که مایوس ترینم!

کجایی؟!

هَلْ مِنْ مُعينٍ فَأُطيلَ مَعَهُ الْعَويلَ وَالْبُكاءَ؟

بگذریم از حرف های همیشگی!

خال لب.. .

نوروز با همان نگاه اول...

و باز هم نوروز...

یا حق

دل شکسته!

آقا سلام. تکیلفم روشن! حرف زیادی نمی زنم! اما چند لحظه! به قدر یک گله کوچک، نه از شما، از خودم!

به روی سیاهم نگاه نکن، دلم را شکسته آوردم، تکه تکه هایش را از توی بازار، از نگاه های ناپاک ، از سبک شمردن  نماز، از بیخیالی نسبت به امر به معروف ، از عدم نهی از منکر، از مجالس غیبت و گناه و از غیره و غیره جمع کردم و آورده ام !

چسباندش سهم شما!

بچسبانی اما کامل نمی شود، بدان همه دلم را در گناه نشکسته ام، یادت هست همین جا کنار پنجره فولاد برات کربلای دسته جمعی بهمان دادی ! جایتان خالی ....

بگذریم، حال برگشته ام! حیف!  زودخراب شد ، چه زود شکست!

 آن تکه هایی که نیست را در کربلا جا گذاشته ام! آن جا شکست! جمعش نکردم. گذاشتم بماند شاید آن دنیا شهادت دهد که من هم ذره ای دلم برای غیر دنیا شکسته !

کاملا غیر منتظره عازم مشهدیم! 1 ساعت دیگه حرکت!     یاعلی از تو مدد

 

ونگ ونگ!

.:   نوروز، با نگاه آخر احساس کردم این بار فراق سر دراز دارد! لحظه ی خداحافظی در آن هوای سرد، دلم گرم به تو بود،اما حالا سرد از فراق تو!

لحظه ی خداحافظی را یادم نیست آفتابی بود یا بارانی، شاید هم برفی! اما بغض گلو را یادم هست، صدای گرفته را یادم هست، چشم خیس را یادم هست!

 بگذریم.. .

من این بار نه کنار پنجره فولاد، بلکه گوشه ی یک اتاق سه در چار نشسته ام و باز هم برایت ونگ ونگ می کنم! ونگ ونگ های دوست نداشتنی!

این بار اما حرفی از آمدن نیست، حرف از "حکایت سفر ، سیاهی و سپیدی و پنجره فولاد1 " نیست ! حرف از نیامدن است، نمی طلبی! اسمش هم مشکل مالی ست!

نمی طلبی دیگر، چه درس باشد، چه عزا، چه عروسی، چه بی پولی و چه و چه و چه ...  فرقی نمی کند! همشان بی لیاقتیست، سیاهیست!

دلم تنگست، اما سیاهم! بهتر بگویم : دل تنگم، سیاه ست! باید ادب شود! باید سپید شود!

بدان دلم تا برایت تنگ می شود، می شکند!

تنبیه:

۱۴ مرتبه جامعه کبیره، با دقت "یا ولی الله ان بینی و بین الله عزوجل ذنوبا لا یاتی علیها الا رضاکم ..."

 

باز هم بگذریم ...

دیگر چیزی برای گفتن نیست، فقط من، تو و حکایت "يا ابن شبيب ان کنت باکيا لشي ء فا بک للحسين ع ".

علی مدد

 

.:.

 

پ ن : ۱- گذری به مطالب سالهـای پیش سیاهی و سپیدی  و پنجره فولاد

 

...

 

 طرح اول  برای امام رضا!  کلیک کنید.  دلم تا برایت تنگ می شود، می شکـــــند!

 طرح دوم برای امام رضا!  کلیک کنید. 

 

ماه!

 

چند دقیقه ای تا اذان  صبح مانده است، من زیر آسمان نشسته ام و به ماه نگاه می کنم. ماه، ماه است دیگر، زمان و مکـــــــــــان نمی شناسد. ماهی که اینجاست همان ماهی ست که  شب نوزدهم همان سال در آسمان کوفه بود ، شنیده ام هر چند وقت یکبار بیرون می آمدی و به ماه نگاه می کردی !

به ماه نگاه می کنم شاید که چشمم به چشم تو بیافتد، نه! لااقل چشمم به ماهی بیافتد که روزی چشم تو به آن افتاده، شاید دوای دل پوسیده ی من همین باشد! فقط همین.

 

هم در جوشن و هم در ابوحمزه نوشته شده:

"یا جابر العظم الکسیر"  ای بست دهنده ی استخوان شکستـــــه !

 تا خواندم یا جابر العظم الکسیر، یادم آمد به فرق شکسته ی مولا!

 

 پ ن :برگرفته از  پست رمضان سال قبل

نیمه شعبان!

.:.

دسک تاپ همین طرح! عرض ۱۳۶۶

...

برای دلهای گرفتـه ی نیمه شعبان!

...

این دل و ماجـــــــــــــــــرای عشق!

...

 دانلود کنید ::: از سایت ریزنوشت 

 

روح الله!

 

.:.

این شخص آن قدر بزرگ است که در ذهنم نمی گنجد!

...

همین طرح بـــــرای دسک تاپ

۷۶۸*۱۳۶۶   و   ۷۶۸*۱۰۲۴

 ...

رقیه س!

 

گنبد حضرت رقیه س

.:.

کاش حرمت شبیه سامرا نشود!

پ ن: حرم حضرت رقیه س در محاصره وهابیت خبیث است.

  

یا ایها العزیز!

 

 

يا ايها العَزيز مسّنا و اهلَنَا الضُّر وَ جِئنا بَبضاعةٍ مُزجاةٍ فَاَوفِ لَنا الكَيل و

تَصَدَّق عَلينا انَّ الله يجزي المتصدّقين

...(یوسف 88)...

 

اي عزيز ! ما و خاندان ما را ناراحتي فرا گرفته ،و متاع كمي با خود آورده ايم ،

پيمانه را براي ما كامل كن ؛ و بر ما تصدق و بخشش نما كه خداوند

بخشندگان را پاداش ميدهد .

...

!بر من به چشم کشته ی عشقت نظر کن

 

 

تاریکی!

 

.: این روزها خواب هایم را تار می بینیم!

   نمی دانم چرا!

   شاید چشم دلم ضعیف شده باشد.

 


 

خواستم بگویمش تولدت مبارک!

 

توی اتوبوس نشسته بودیم . سرش را به شیشه تکیه داده بود و بیرون را نگاه می کرد ، تولدش نزدیک بود ، چند روز دیگر ...

خواستم بگویمش تولدت مبارک.

سرش را بر گرداند ، شروع به حرف زدن کرد. سرم را پایین انداختم. حرفهایش را شنیدم. سرم را بالا آوردم ، به چشمانش نگاه کردم. 

خواستم بگویمش تولدت مبارک.

گفت:چیزی از راه نمانده. لبخند زدم ،لبخند زد! 

خواستم بگویمش تولدت مبارک .

اتوبوس ترمز محکمی کشید، فایده نداشت! همه جا تاریک شد!

چشمانم را باز کردم ، جسسم لای پتو زیر تابلوی مشهد 35 کیلومتر، بالای سرم نشسته بود. روبه رویش نشستم. به چشمانش خیره شدم. خیس بود. گفتم تولدت مبارک ، نشنید. اشک ریخت.

گفت : تولدم را تبریک نگفته رفتی!

 

                               پ ن: زائده ذهنی تبریک با تاخیر یک تولد!

 

روضه!

روضه‌ات در دلــم همیشه برپـاست ، فـرقی نمی‌کند ، گوشـه یک تکیـه باشد یا سرکلاس دانشگاه، نــوای صدای مداح باشد یا خواندن ماجرای قتلگاه! روضه‌ات بر چشـمم دریاست، گاه بـا دیـدن نوشته‌ای، گاه تمـاشـای آب روانی و یا شکفته شدن غنچه‌ای ! روضـه‌ات همیشه روی لبـم نجواست، خانه و خیـابـان نمی‌شناسـد که! روضـه اینجاست،   گوشه‌ی دلم! گاهی ایـن دل نام تو را به زبان می‌اندازد و گاهی هم یاد تو را در فکر، شاید زبانم اسمت را نگوید یا فکرم با تو نباشد، اما در دلم همیشه هستی ! مبادا فکر کنی دوباره محرم نزدیک شده و من به یادت آورده‌ام؛ نه! داغ تو متعلق به روز های اخیر نیست که! داغ تو از همان لحظه که کامم با تربت باز شد در دلم نشست، من با روضه بزرگ شدم، چه همان کودکی که در دسته‌های زنجیرزنی غم را به شـانه می‌کوبیـدم و چه دوران نوجوانی تا به حـال که سینه ام سرخ از غم شماست. آقا جان ! جانـم فدای عشق کبود علی و فاطمه(علیهماالسلام)، فدای غم‌های تو و لیلای دلم حسـن (علیه السلام)، فــدای غـم‌های بچـه‌هایـت، فـدای تنهایی مهـدی (عج) و جانم فدای آقا!

این مطلب در نشریه مشعر «گاهنامه هیئت و تشکل هـــــــــــای دینی» ویژه نامه محرم الحرام محرم/ صفر1433 . آذر/دی1390 چاپ شده است .    

ظرف!

 

 

اگر با من نبـودش هیچ میلی

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

 

 

ویرانی

 

.: پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر ، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی ‌هراسد .. .

خواب!

 

.:خواب بودم ، عالمی دیگر ، در مسیر بلند و نا معلوم به سمت جلو پیش می رفتم ، آشفته و هراسان ، با خودم گفتم شاید این همان روی دیگر زندگانیست (.. .) .

ناگهان از خواب پردیم ، نوای تلاوت قرآن می آمد : انا لله و انا الیه راجعون !

پی نوشت : این متن دل نوشته است ، واقعیت ندارد .

خداوند!

 

خداوند ! ببین شهادت نامه می خوانم : اشهد ان لااله الا الله .. .

وقتش است!

خاک

 

.: خواستم خاک شوم ، ندا آمد بمان ، بمان و طعم شیرین زندگی را بچش .

چشیدم ، شیرین نبود .

وقت خاک شدن است .. .

سفیر

 

طلب آب کرد ، خواست بنوشد اما خون پیشانیش در آب ریخت . آب را عوض کردند اما باز .. .

او مسلم بود . مسلم بن عقیل . سفیر تنهای حسین علیه السلام

 

مختار نامه را که می بینم ، روضه برایم مصور می شود . انگار پشت سر مسلم در کوچه های کوفه راه می روم .انگار انجا هستم و تمام وقایع را از نزدیک می بینم . وقتی راوی  گفت : کوفه شهر هزار رنگ .. . با تمام وجودم درک کردم که کوفه چگونه جاییست . تماشای مختار نامه را از دست ندهید . مخصوصا این شبهای نزدیک به محرم . یا علی

 

 

 

گمنام تویی یا من ؟!

یکشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۹ روز بزرگی برای دانشگاه آزاد بود ، روزی قرار بود ۲ شهید گمنام مهمان همیشگی دانشگاه باشند ، روز عجیبی بود ، دوست دارم گزارش مفصلی از آن روز بنویسم اما فعلاْ قسمت نشده است ، این متن رو همون روزا واسه بروشور مراسم نوشتم ، آپ میکنم تا یاد اون روزا واسه خودم زنده شه .

 

تو را به چه اسمی صدا کنم ؟! تو را چگونه در ذهنم تصور کنم ؟! تو کیستی ؟! از کجـــــا آمده ای ؟! نامت چیست ؟! پلاکت کجاست ؟! سال ها زیر خاک بودی ، حالا که بیرون آمده ای نامی از تو نیست ، فقط گمنام صدایت می کنند ، شهید گمنام !

اما نه ! تو در بین ما گمنامی ، تو اینجا نامت را جا گذاشتی تا فقط خدا تو را بشناسد ، تو نامت را گذاشتی که فرزند روح الله صدایت کنند . چه اسم زیبایی ، خداوند این اسم را خوب می شناسد . تو پیش خدا شناخته شده تر از همه ای .

ای شهید ! خودت بگو ! خودت  با ما بگو که در درگاه خداوند گمنام کیست ؟

بگو که گمنام تویی یا من ؟!

ماه ماه است دیگر!

.: شب بیست و یکم ( ادامه مطلب پایین )

حال 2 روز گذشته ، شب بیست یکم است ، بیست یک رمضان . با بچه ها توی هیئت نشسته بودیم و جوشن کبیر میخواندیم . مداحمان یاد قدیم کرد ، یاد شب بیست و یکم رمضان 40 هجری قمری ، یاد  آن شب که  تو در بستر خوابیده بودی ، می گفت : آن شب زینب برایت جوشن می خواند . کنار بستر تو چه مناجاتی خواندند آن شب ، چه قدر الغوث الغوث گفتند ، چقدر دلشان میخواست بمانی  اما تو رفتنی بودی . تو با همه چیز وداع کرده بودی ، تو حرفهای آخرت را با چاه هم زده بودی ، تو به کودکان یتیم طعام آخر را داده بودی ، همان کودکانی که حالا با ظرف شیر پشت در خانه صف کشیده اند .  آنه ا تازه فهمیدند آن کسی که از دستش طعام میگرفتند و به علی لعن می فرستاند ، خود علی بوده است . تو رفتنی بودی ، حق داشتی ، دلت برای زهرایت تنگ شده بود . دنیای بی زهرا روز به روز برایت تاریک بود ، می دانم از این دنیا خسته شده بودی . دیگر زخم زبان کسی را نمی شنیدی . شنیده ام وقتی خبر ضربت خوردنتان در محراب به گوش اهالی شهر رسید ، خیلی ها گفتند : مگر علی نماز می خواند ! شنیده ام قنبر که از سفر برگشت و خبر ضربت شما را شنید ، پرسید مولایم از کدام قسمت مجروح شده ، وقتی فهمید سرتان را شکافتند سنگی برداشت و به سر خود زد و شکافت . این یعنی درد تو درد قنبر است . ای کاش درد تو درد من هم بود . ای کاش من هم می توانستم کمی از درد تو را بفهمم .

بس است دیگر . اگر من لیاقت درد فهمیدن را داشتم ، درد امام زمانم را می فهمیدم . دیگر گناه نمی کردم . قنبرش میشدم . کمکش می کردم ، نه اینکه به دردش اضافه کنم .

یا علی به نام تو امشب به خدا یک قول می دهم . قول می دهم دیگر برای امام زمانم درد نباشم ، مرهم باشم . کمکم کن . یا علی مدد .

 

 

.: شب نوزدهم

ذهنم پر از سوال است ، سوال هایی که نمی دانم چه کسی جوابش را می دادند . تمام فکرم آن شب است ، شب نوزدهم . 19 رمضان 40 هجری قمری . شاید سوال هایم را باید از ماه بپرسم . ماه ، ماه است دیگر . زمان و مکان نمی شناسد . ماهی که اینجاست همان ماهی ست که آن شب تو  نگاهش کردی .  چرا  هر چند وقت یکباراز خانه بیرون می آمدی و به ماه نگاه می کردی ؟  چرا وقت خروج از خانه  مرغابی ها بال بال زدند ؟ چرا میخ در دامنت را گرفت ؟ آرام به سمت مسجد حرکت کردی ، وارد مسجد شدی ، آن ملعون را بیدار کردی  ، به محراب رفتی ، خودت اذان گفتی ، نماز را اقامه کردی  ، حمدو سوره را خواندی ، رکوع را به جا آوردی ، به سجده رفتی اما دیگر بلند نشدی ، فقط گفتی فزت و رب الکعبه ، چرا ؟

چند دقیقه ای تا اذان  صبح مانده است ، من زیر آسمان نشسته ام و به ماه نگاه میکنم . به ماه نگاه می کنم تا شاید جواب سوال هایم را پیدا کنم ، اما عقلم یاری نمی کند. عقلم برای شناخت تو یاری نمی کند ، شنیده ام که ملائک را از نور تو آفریده اند ، اما نمی فهمم یعنی چه ! شنیده ام کوفیان لعنتت میکردند ولی بازهم برایشان نان و خرما می بردی ، امام نمی فهمم یعنی چه ! شنیده هایم زیاد است اما هیچ کدام را خوب نمی فهمم ، فقط این را خوب میفهمم که کلمه مظلوم برای تو کم است .

 

 

پنجره فولاد

نه ، قبول نیست آقا ! این همه سکوت برای چیست ؟! من را از شهرمان کشانده ای به حرمت که چه ؟! کشانده ای که چه  نشانم دهی ؟! گنبد ؟!  گلدسته ؟! صحن ؟!  نه ! میدانم دیدن اینها خیلی خوب است اما تو برای چیز دیگری صدایم کردی ! صدایم نکردی که زیبایی هات رانشانم دهی تا به من بفهمانی که چقدر زشتم ! صدایم نکردی که خانه ات را به رخم بکشی ، نه ! این ها از خصلت شما به دور است .

نه ، قبول نیست آقا ! من نیامدم اینجا تا دست خالی برگردم ، آمده ام پیاله ام را پر کنی ، آمده ام مرا از این منجلاب بیرون کشی ، آمده ام که راحت برایت حرف بزنم ، آمده ام دردهایم را بگویم .

من اینجا کنار پنجره فولاد ننشسته ام که بگویم : آه ! چه پنجره قشنگی ، چه حرمی ، چه گنبدی ، نه ! این ها به کنار ، من اینجا نشسته ام که از حسین بگویم ، از کربلا بگویم ، تو که می شنوی !  بگذار با حسین سخن بگویم . لطفاً شما هم خوب گوش کنید ! شما هم گوش کنید ، شاید دلتان برایم سوخت. پنجره فولاد است دیگر ! همانجا که برات کربلا می دهند. درست می گویم امام رئوف ؟!

سلام حسین ، امام غریب !  با من از خودت بگو ،  از اینکه چه شد حج را نیمه تمام رهــا کردی ؟! از اینکه در راه کربلا چه گذشت ؟! بگو چرا بعضی از نزدیکان را با خود نبردی اما خودت به دنبال غریبه ها رفتی .  مثل آن زمانی که وهب را صدا کردی . شنیده ام در مسیر با کاروان شما مواجه شد . همان جا پیش خودت اسلام آورد ، خودش به همراه  مادر و همسرش. عقدش را هم خودت خواندی ، اسمش را هم که خودت عوض کردی و “وهب” گذاشتی . وهب یعنی هدیه. 17 روز گذشت و بازهم صدایش کردی . گفتی دست مادر و همسرت را بگیرو برو ، جواب داد : مگر قرار نبود بمانم؟ او طعم با تو بودن را چشیده بود ، حق داشت که نرود .حق داشت بماند و برایت خون دهد .او ماند و خون داد !  از مسلمان شدن تا شهادت و ماندن همیشگی پیش تو فقط 17 روز طول کشید .17 روز ! به من بگو میان من و تو چند روز ، چند هفته یا چند سال فاصله است؟!

 آقا ! اصلاً بزار راحت تر برایت بگویم !  این حرفها بهانست ! این ها را گفتم تا به یادت بیاورم داستان کربلا را . دوست داری بیشتر برایت بگویم ؟! مهربانی هایت را به رخت بکشم ؟! بگویم داستان من الغریب الی الحبیب را ؟!  بگویم حکایـت “ زُهیر” را ؟!  بگویم حکایت “حُـر ” را ؟! خودت خوب یادت هست که ! خودت آن شبی که حُر پشیمان شد یادت نیست ؟! خودت شب دهم یادت نیست ؟! آن شب که یارانت بین انگشتانت بهشت را دیدند یادت نیست ؟! داستان اهلا من العسل را یادت نیست ؟! داستان امیـری حسین و نعم الامیـر هم یادت نیست ؟

 اصلاً همه ی این ها به کنار ، لحظه های خداحافظی را یادت نیست ؟! آن لحظه که از داغ برادر دست به کمر گرفتی یادت نیست ؟! آن لحظه های وداع با خواهر یادت نیست ؟! تو که فراق را خوب می فهمی ! تو که حکایت جدایی را خوب بلدی ! تو خودت درد کشیده ای ، تو فراق کشیده ای!  

داغ دلت تازه شد ؟! عیبی ندارد که ! مدتهاست منتظرم جایی پیدا کنم که راحت با تو صحبت کنم . جایی که مطمئن باشم تو می شنوی ، چه جایی بهتر از پنجره فولاد؟! 

آقا من که تو را خوب می شناسم . می دانم که چه قلب رئوفی داری ، می دانم دلت برای من تنگ شده است . پس فراق بس نیست ؟! دوری بس نیست ؟! تو هم  میدانی که من هم دلم برایت تنگ شده است . اگردلم روزی برایت تنگ نشود آن روز را روز مرگم قرار بده . خوب است ؟!  دیگر نمی خواهم برایت ناز کنم.  دیگر نمی خواهم بیش از این دل تو را درد بیاورم . فقط این را بدان که اینجا کنار پنجره فولاد نشسته ام تا برات بگیرم ، برات کربلا !

 

پ ن : لحظه خداحافظی به امام رضا علیه السلام  گفتم که دوست دارم خیلی زود برگردم . هنوز باور نمیکنم که به فاصله یک روز دوباره دعوتم کند .

 

اگه مطلب طولانی شد ببخشید .

 

این مطلب رو از یه کافی نت روبرو باب الجواد آپ کردم . خیلی باحاله ، جاتون خالی ، یا علی.

 

 

سیاهی و سپیدی

انگار دوباره حکایتی در راه است . حکایت سفر ، حکایت ساک های بسته شده  ،. حکایت دل عزم سفر کرده . حکایت از زیر قرآن رد شدن و بستن در . حکایت قدم های شمرده . حکایت دل کندن از خانه و کوچه و شهر و دیار.

انگار دوباره حکایتی در راه است . حکایت اتوبوس و جاده ، حکایت خط کشی های ممتد که مسیر رسیدن من به تو را نشان می دهد . حکایت تابلو های کیلومتر شمار که هر چه عدد آن کمتر می شوند ، دل من بیشتر می تپد . حکایت توقف برای نماز ، حکایت دم گرفتن  بچه ها ی هیئت توی اتوبوس ، حکایت خواندن صلوات خاصه ، حکایت کویر، حکایت طبس و تربت جام و تربت حیدریه .

انگار دوباره حکایتی در راه است . حکایت رسیدن ، حکایت تابلوی به مشهد مقدس خوش آمدید. حکایت چشمی که از پنجره اتوبوس سرک می کشد تا شاید بتواند  از آن جا گنبد طلا را ببینید. حکایت رسیدن به ترمینال ، حکایت صدای راننده تاکسی ها که می گویند : دربست حرم .

انگار دوباره حکایتی در راه است . حکایت لحظه دیدار ، حکایت تپش قلب ، حکایت دیدن گنبد از چهارراه دانش ، حکایت حرکت به سمت حرم و حکایت اذن دخول.

انگار دوباره حکایتی در راه است .  حکایت صحن جامع ، حکایت قدم زدن در حرم ، حکایت زیارت نامه و امین الله و جامعه کبیره . حکایت  هم همه های اتاق ضریح ، حکایت چشم های خیس و بغض های گرفته . حکایت لبخند های خدّام حرم . حکایت صحن انقلاب . حکایت پنجره فولاد . حکایت پارچه های سبزی که به آن بسته شده ، حکایت زنی که کنار کودک بیمارش به خواب رفته ، حکایت نگاهی که به پنجره خیره مانده . حکایت غروب . حکایت اذان ، حکایت صف های نماز و حکایت .. .

انگار دوباره حکایتی در راه است . حکایت حرف هایی که مدت هاست می خواهم برایت بزنم . حکایت دلتنگی هایی که برایت آورده ام ، حکایت اشک هایی که می خواهم برایت بریزم ، حکایت بغض هایی که می خواهم برایت بشکنم . حکایت نگاه های که می خواهم به تو بکنم و حکایت .. .

انگار دوباره حکایتی در راه است .  حکایت من و تو ، حکایت سیاهی و سپیدی .

 

 

جدایی

 

اگه دستم به جدایی برسه .. .

سفر به عمق دلتنگی ها

 

دلم واسه اینجا بد جوری تنگ شده . همین.

 

بخون ای دل محرم شد دوباره .. .

 

.:شام غریبان

   شب فراق

  شمع را خاموش کنید ، پروانه مُرد.. .

 

.:شب عاشورا

   شب حسین . شب مناجات

   الهی بحق الحسین ،  الهی العفو.. .

  امشبی شبی را شه دین در حرمش مهمان است ، مکن ای صبح طلوع .. .

 

 

.:شب تاسوعا

   شب عباس

   به قربان قد و بالای عباس .. .

  خدا.. .

 

 

.:شب هشتم

   شب علی اکبر . شب شهدا

  صدای زخمی من ، فدای زخم های تنت

  کجایید ای شهیدان خدایی .. .

 

 

.:شب هفتم

   شب علی اصغر . شب عطش

  هل من ناصر ینصرنی

  

 

.:شب ششم

   شب قاسم

  ان تنکرونی فانابن الحسن .. .

 

 

.:شب پنجم

   شب عبدالله

  قلبی شکسته، دیده ای تر ، سینه ای کبود

  دارم نشان تو را در بدن ، حسین

 

 

.:شب چهارم

   شب طفلان زینب.

  امیری حسین و نعم الامیر .

 

 

.:شب سوم

   شب رقیه

  کی گفته من بابا ندارم ، بابای من .. .

 

 

.:شب دوم

  شب ورود

  تو این زمین پر بلا ، دلم پریشون غمه .. .

  هرکی از این زمین گذشت ، خون داد ، موسی .. .

 

 

.:شب اول

   شب مسلم

  عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد .. .

  خدا رو چه دیدی شاید امسال ما هم ازعشق حسین (علیه السلام) بسوزیم .

  خدارو چی دیدی!

 

 

بنر

 

کاشکی می شد همه چیزو  تو این دنیا عوض کرد ، مثل این بنر وبلاگ ما.

 

 

العفو .. .

 

                        

توی این دنیا هر ثانیه می تونه یه تولد دوباره باشه ‌٬ فقط کافیه از ته دل یک الهی العفو گفت .

 

                                                                                            بگو.

 

.

.

.

 

اعتکاف.. .

 

 

 

 . بسم الله

 . مسير نور بالاي منبر جوري هستش كه فقط چندتا دست به آسمون بلند شده ديده ميشه ، چند ثانيه اي نگاهم به همين دستاست ؛ آقا جون يعني شما از بين اين همه دست كه به سمت تو بلند شده يكيشو هم نگرفتي ؟!!! با اين مهربوني كه از تو سراغ دارم نميتونم باور كنم كه اينجوريه ؛ يعني ميشه دست منو هم ...

تو اين فكرا بودم كه حاج مهدي گفت : ميخوام آقارو به يه چيزي قسم بديم كه هيچ وقت دستامون رو پس نزنه ؛ الهي به دستاي از بدن جدا شده ي اباالفضل .. .

                                                                               .

                                                                               .

                                                                               .